پرچم سیاه را از توی کمد اتاق در میآورم و به در خانه نصب میکنم. عطر محرم همهی شهر را پر کرده است. بچههای محله ایستگاه صلواتی کوچکی را برپا کردهاند. این روزها نوشیدن آب حس و حال دیگری دارد.
این روزها با نوشیدن جرعهای آب، هزاران معنا در ذهنت تداعی میشود. هوای محرم عجیب گرم است. فکرم به سمت دشت کربلا پرواز میکند.
نگاه میکنم به آفتابی که سوزانتر از همیشه میتابد، به لبهای تشنه کودکان، به برادری بیمثال، به استقامت خواهری شجاع و آزادگی یارانی که تا آخرین نفس پای عهدشان با امامحسین(ع) ایستادند.
تکتک ۷۲ سرباز باوفا را تصور میکنم. به خیمهها سرک میکشم و به شجاعتی که به مصاف باطل میرود فکر میکنم. حضرت علیاکبر و قاسم، حبیبابنمظاهر، ظهیر، وهب و عبدا.... انگار عاشورا در قلب من زنده میشود. اشک از چشمهایم سرازیر میشود.
به معنای عاشورا فکر میکنم. به لبهای تشنهی کودکان خیمه کاروان امام حسین(ع) میرسم. آنها انتظار میکشند عموی شجاعشان برگردد. به حضرت زینب(س) که گرداگرد خیمهها راه میرود.
آه، خدای من! کاش آن روز در کنار آنها بودم و میتوانستم کاری برایشان انجام دهم.
امسال هم مانند سالهای پیش تصمیم گرفتهام تا ۴۰ روز زیارت عاشورا بخوانم و به یاد امام آزادهام باشم.
از ته قلبم دعا میکنم من هم مانند امام حسین(ع) آزاده باشم، در راه خدا گام بردارم و بتوانم چند قدم بیشتر به جوانمردان کربلا نزدیک شوم و شبیه آنها باشم.